با دل در احتسابم و با دیده در نزاع


از بیم روز هجر و نهیب شب وداع

سودای عشق بازی و قلب پس آمده


ننگ محققان ز کساد چنین متاع

از هم جدا دگر نتوان کرد عشق و دل


ملکی ست عشق و دل که بود تا ابد مشاع

تا دیده بر بگشایم و بینم جمال دوست


و رنه فوایدی ز نظر نیست جز صداع

تا هم ز دوستان شنوم نام دوستان


ور نه چرا به کار شود سمع و استماع

مجنون برگرفته ز چشم غزال چشم


در چشمش آدمی ننماید به جز سباع

نتوان گرفت اگر همه در بزم جنتی


نه چشم بر نظاره و نه گوش بر سماع

در رستخیز چند توان بود منتظر


تا کی شود میسرم اسباب اجتماع

بیچاره چون کند که به تکلیف می برند


تقدیر اشتیاقش و زنجیر التیاع

در جان ما محبت یوسف نهان چنانک


دربار ابن یامین و اویی خبر زصاع

ای دوست بر نزاری مسکین مگیر عیب


بر حال او هنوز نیفتاده اطلاع

غره مشو به شوکت و قوت حمول باش


کاندر مصاف عشق فرو شد بسی شجاع